شمال ایران همیشه جزو مقاصد برتر و نخست مسافران و گردشگران ایرانی بوده. اگر از شهرهای مرکزی و جنوبی ایران بخواهید به شهرهای شمالی ایران سفر کنید باید ابتدا به تهران بیآیید و از آنجا عازم شهرهای شمالی شوید. اگر بپرسید چطور میتوان از تهران به شهرهای شمالی سفر کرد، اکثرا جاده چالوس، هراز و آزادراه قزوین – رشت را پیشنهاد میدهند. در واقع به نظر میرسد که راهی غیر از این وجود ندارد اما دوست داشتم مسیری بکر و جدیدی را برای رسیدن به شمال پیدا کنم و موفق هم بودم، گرچه سختیهای خود را نیز داشت اما به زیباییهایش میارزید. با آسان بگرد و سفرنامه شمال همراه باشید که سفری جذاب در پیش داریم.
شمال همیشه جذاب بوده و هست، از دریای زیبا گرفته تا جنگلهای سرسبز و درختان در هم تنیده. اما راه رسیدن به شهرهای شمالی بسیار کم و محدود است. با این حال به دنبال مسیری جدید، دنج و جالب بودم که موفق هم بودم. در همین ابتدا بگم که سفر من و یکی از دوستانم از تهران شروع شد و تا استان گیلان و مازندران ادامه داشت. این نقشه مسیر ما بود که شاید در ابتدا مسیر انتخابی برای شما عجیب به نظر برسد.
سفرنامه شمال را از تهران شروع کردیم و از طریق آزادراه به استان قزوین رسیدیم و تا به اینجا هیچ مشکلی نبود. سفر جذاب ما از آنجایی آغاز شد که به دل جاده نسبتا خاکی، پیچ در پیچ و بسیار زیبا زدیم. این در حالی بود که میتوانستیم از طریق آزادراه قزوین رشت به راحتی به شمال برسیم و بنزین و زمان بسیار کمتری را نیز صرف کنیم اما من به شخصه مقصد را در لابهلای مسیر میبینم. زمان رسیدن از 3.5 ساعت به حدود 7 ساعت افزایش یافت و همه اینها به خاطر مسیر خاکی بود که حرکت ما را کند کرده بود. ناگفته نماند که تنها یک سوم مسیر خاکی بود و مابقی مسیر آسفالته.
در طی مسیر به ندرت میشد ماشین یا موتور دید. آنهایی هم که آمده بودند اکثرا یا آفرود بودند یا موتور کراس که تعدادشان خیلی کم بود و مسیرشان کوتاه و فکر کنم تنها ما بودیم که این مسیر را برای سفر به شمال انتخاب کرده بودیم. البته اهالی روستاهای اطراف نیز در این جاده تردد میکردند اما به نظر میرسید که مقصد نهاییشان روستای همجوار یا نزدیکترین شهر باشد.
در همان ابتدای مسیر به روستای نیاق رسیدیم که البته وارد آن نشدیم اما از دورنمای آن مشخص بود که جاییست خوش آب و هوا و برای ساکنین شهرهای تهران، کرج و قزوین میتواند مقصد خوبی جهت سفر یکروزه باشد.
به راهمان ادامه دادیم تا اینکه به ابتدای جاده خاکی رسیدیم. از یک طرف چاله چولههای زیاد جاده و از طرفی دیگر خاکی بودنش ما را مجبور کرده بود تا بیش از 40 کیلومتر بر ساعت نتوانیم حرکت کنیم. اما خب مسیر زیبا و کوههای نسبتا سرسبز و همچنین ابرهای درخشان باعث شد تا از مسیر لذت ببریم و سرعت پایین حرکت اذیتمان نکند.
همینطور در مسیر ادامه دادیم، گاهی جاده آسفالته میشد و گاهی هم خاکی! مسیر پر بود از دو راهیهایی که اگر یکی را اشتباه میرفتی معلوم نبود که به کجا میرسیدی. اگر اینجا Google Map همراهمان نبود احتمال اینکه گم میشدیم بسیار زیاد بود. بعد از حدود 2 ساعت رانندگی به پلی آهنی رسیدیم که رودی خروشان از زیرش در جریان بود و آن طرف پل هم باغ انار بسیار بزرگی وجود داشت که برای استراحت آنجا توقف کردیم و چایی خوردیم. از اهالی که پرسیدم متوجه شدم اینجا پل انبوه است و اگر چند دقیقه دیگر به مسیر ادامه میدادم به روستای انبوه میرسیدم.
در ادامه سفرنامه شمال بعد از صرف چای در کنار این رود خروشان به مسیر خود در جاده نسبتا آسفالته ادامه دادیم و به روستای انبوه رسیدیم که برای من بسیار تازگی داشت. از بدو ورود به این روستا متوجه شدم سختی مسیری که داشتم و خواهم داشت واقعا به دیدن این روستا میارزید. چه اشتباهی کردم که قبل از این روستا برای صرف چای ایستادهام. هر طرف این روستا را که نگاه میکردی چیزی جز زیبای، آب روان و زلال، درختان سرسبز و مردمانی مهربان نمیدیدی. روستای انبوه خیلی بزرگ نبود اما بیش از 5 بار برای عکس برداری ایستادم. به نظر میرسید رود آبی که در کنار این روستا رد میشد از چشمهای سرچشمه گرفته باشد، چراکه بسیار خنک زلال و شفاف بود و مسیری جداگانه از رودخانه داشت. ضمنا روستای انبوه اولین روستایی بود که در استان گیلان به آن رسیدیم و فاصله بسیار کمی تا خط مرزی دو استان گیلان و قزوین داشت.
بعد از کلی توقف کوتاه و بلند در این روستا مجددا به مسیر خود ادامه دادیم و به سمت شهر دیلمان حرکت کردیم. راستی این هم بگم که قصد من این بود که شب را در جاده دیلمان به سیاهکل اقامت داشته باشم، چون آنطور که تحقیق کرده بودم مسیر بسیار زیبا و بکری داشت که از وسط جنگل رد میشد. همینطور که از روستا انبوه دور و دورتر میشدم متوجه شدم که این قسمت از مسیر محل زندگی مارها است، چراکه مارهای زیادی تا کیلومترها جلوتر در جاده بود و بعضا زیر چرخهای ماشینهای گذری جان داده بودند. اینکه مارها سمی بودند یا نه را نمیدانم ولی در کل وقتی با ماشین نزدیکشان میشدیم به داخل کوهها فرار میکردند.
به مسیرمان ادامه دادیم البته با توقف کمتر، اما باز با مناظری روبرو میشدیم که ما را برای ایستادن و لذت بردن مجاب میکرد. دیگر خبری از مارها نبود و پوشش گیاهی با هر کیلومتری که به جلو حرکت میکردیم، بیشتر و بیشتر میشد. تکه ابرهای بسیار زیبا که در هوای آفتابی رقصان بودند جلوه بسیار زیبایی را پدید آورده بودند و داشتم از رانندگی در این مسیر بسیار لذت میبردم.
بعد از دسیدن به روستا ناوه با مسیری دوراهی مواجه شدم. هر دو مسیر ما را به شهر دیلمان میرساند اما اینکه کدام جذابتر است مشخص نبود. مسیر اول ما را به کلیشم، ملومه و نهایتا به دیلمان میرساند که به نظر میرسید مسیری بسیار خرابتر و سختتر باشد. ما مسیر دوم را انتخاب کردیم که از جیرنده، داماش، کش کش و اسطلخ کوه ما را به دیلمان میرساند. مسیر دوم به نظر بهتر از مسیر اول بود اما تماما آسفالته نبود و بعضا خاکی میشد. جالب بود که افرادی ماجراجوتر از ما هم بودند که با دوچرخه به دل این جاده زده بودند.
بعد از اینکه چند ساعتی با این جاده کلنجار رفتیم نهایتا شب به شهر دیلمان رسیدیم و چون هوا تاریک شده بود نتوانستیم وارد جاده دیلمان به سیاهکل شویم، چراکه جاده فاقد هرگونه روشنایی بود و از طرفی کیفیت مسیر نیز چندان مطلوب نبود. به ناچار شب را در پارکی چادر زدیم و بعد از صرف شام خوابیدیم و منتظر صبح شدیم.
صبح وسایلمان را جمع کردیم و وارد جاده شدیم و قصد داشتیم صبحانه را در مسیر بخوریم. متر به متر که جلو میرفتیم چیزی جز زیبایی بیشتر نمیدیدم. سفر ما در تعطیلات بود و انتظار داشتیم جاده شلوغ باشد اما انگار کسی جز ما و چند روستایی کسی در این جاده نبود. مثل اینکه مسافران در متل قو، رامسر، چالوس و… مشغول دور دور بودند و ما را با این همه زیبایی تنها گذاشته بودند. واقعا سفر کردن یعنی اینکه بری ویلای لوکس و گران اجاره کنی یا پا به جاهایی بگذاری که کمتر کسی از آنجا دیدن کرده؟
خلاصه داشتیم از زیبایی نهایت لذت را میبردیم که رسیدیم به جایی که برای ما مصداق بهشت بود. تصور کنید جایی صبحانه بخورید که نمای کوه سراسر سرسبز و پر از درخت با پوشش گیاهی خاص، ابرهای بسیار زیبا و دنج و خلوت باشد. اینقدر ساکت و خلوت بود که چیزی جز صدای زیبای پردنگان به خصوص هدهد نمیتوان شنید. مشغول خوردن صبحانه شدیم که با نمای بسیار زیبا توام شده بود و انگار این نان و پنیر مزهای متفاوت و خاص دارد.
یک ساعت بیشتر شد که در این مکان توقف داشتیم و باید به حرکتمان ادامه میدادیم و تا آخر این جاده 50 کیلومتری میرفتیم. هرچه جلوتر رفتیم متوجه شدیم که اینجا چقدر خوبه! جاهایی بود که حتی از مکانی که صبحانه خوردیم بهتر بود. برایمان فرقی نمیکرد که ساعت چنده و اصلا باید کجا بریم. هرجا که احساس میکردیم بهمون آرامش میده ترمز میزدیم و چند دقیقهای لذت میبردیم.
در ادامه سفرنامه شمال جلو و جلوتر رفتیم و از جاده لذت میبردیم که باز هم زیبایی جنگل و رودخانه ما را مجبور به ایستادن کرد. ایندفعه به کنار سفید رود رفتیم تا از کمی پاهایمان را در آب سرد این رود بگذاریم و و البته کمی هم هندوانه بخوریم.
در ادامه جاده گاه گاهی کنار میزدیم و از هوا و زیبایی لذت میبردیم و در نهایت به انتهای این جاده بکر و بسیار زیبا رسیدیم و وارد شهر سیاهکل شدیم. جالبه بدونید که گردشگران در اکثر موارد از آزادراه رشت به سمت سیاهکل میروند و از آنجا به دیلمان و مجدد به سیاهکل بازمیگردند. اما چون ما از جادهای عجیب و غریب آمدیم ابتدا به دیلمان رسیدیم و سپس به سمت سیاهکل حرکت کردیم.
سیاهکل شهری آرام و زیبا بود و کمی در آن نیز توقف داشتیم و خریدهای لازم را انجام دادیم. سپس با این شهر و جاده بسیار زیبایش خداحافظی کردیم و به سمت شمال حرکت کردیم. حقیقتا نمیدانستیم کجا بریم!! به نقشه نگاهی انداختیم و تصمیم بر آن شد که به سمت شهر آستانه اشرفیه حرکت کنیم. مسیر تقریبا 30 دقیقه بود اما چون ما در راه زیاد توقف میکردیم این زمان به حدود 1 ساعت و 30 دقیقه رسید. بعد از آنکه وارد شهر آستانه اشرفیه شدیم به سمت یکی از معروفترین امامزادههای ایران یعنی امامزاده سید جلالالدین الاشرف شدیم.
بعد از آن مسیرمان را به سمت شرق ادامه دادیم و از شهرهای لاهیجان، کلاچای، چابکسر، رامسر، تنکابن و عباس آباد گذر کردیم. از این شهرها که میگذشتیم به نظرم تنها رامسر بود که در هوای گرم از رطوبت کمتری برخوردار بود و آنچنان شرجی نبود. دلیل آن هم فکر کنم مربوط به جنگل انبوهی میشود که در کنار دریا قرار گرفته است. در ادامه مسیر سری هم به جنگل دوهزار تنکابن زدیم و ناهار را در میان درختان صرف کردیم اما زیاد اقامت نداشتیم و به جاده برگشتیم.
اینجای سفرنامه شمال به عباس آباد رسیدیم و گرفتار ترافیک وحشتناک آن شدیم. طبق معمول دور دور متل قو در جریان بود و هر ماشینی که فکرش را میکردی در آن شرکت کرده بود. از پراید گرفته تا مازراتی و BMW i8. انگار مسافران به جای اینکه از طبیعت لذت ببرند با ترافیک راحتتر بودند و همان ترافیک تهران را به اینجا نیز آورده بودند. خانهها، ماشینها، مغازهها و هر آنچه که فکرش را بکنی بوی لوکس بودن را میداد. ما هم که فقط به دنبال طبیعت و صدای زیبای آن بودیم سریعتر از شهر خارج شدیم و به مسیر خود ادامه دادیم تا در بیرون شهر و در کنار ساحل به تماشای غروب آفتاب بنشینیم.
خسته بودیم و کلی مسیر پشت سر گذاشته بودیم. شب را در کنار دریا چادر زدیم و خوابیدیم. صبح قصد داشتیم که به تهران باز گردیم. پس به چالوس رفتیم و از آنجا به جای اینکه وارد آزادراه شویم، راه جاده قدیم را در پیش گرفتیم تا این آخر سفری هرچه میتوانیم درخت و جنگل ببینیم. تازه از شهر بیرون زده بودیم که قسمتی از جاده ما را طلبید و برای صرف صبحانه کنار زدیم.
بعد از صرف صبحانه مسیر زیبای جاده چالوس را پیش گرفتیم و به سمت تهران حرکت کردیم. در میانه راه به گچسر رسیدیم. من همیشه برای رسیدن به تهران از جاده چالوس، به کرج و از آنجا به تهران میرفتم، اما این بار مسیر خود را تغییر و از مسیر پیست دیزین به سمت تهران رفتم. چه کار خوبی کردم! مسیر بسیار خلوت و هیجان انگیز بود. پیش جاده با اینکه بسیار زیاد بود ولی لذت خاصی داشت. جالب بود که کنار جاده تکه یخهای بزرگی وجود داشت که دیدن آنها در خردادماه عجیب بود.
سفر ما با گذر از میگون، اوشان و لواسان به پایان راه خود رسید. سفری که برای ما چیزی جز لذت نداشت. بینهایت زیبایی دیدیم و از نفس کشیدن در هوای پاک آن لذت بردیم. امیدوارم سفرنامه شمال شعار آسان بگرد را عملی کرده باشد. پول زیادی خرج نکردیم و زیباییهای جالبی را هم دیدیم. مسیر شاید عجیبی را هم برای رسیدن به استان گیلان انتخاب کردیم اما خوش گذشت خیلی.